برای پسرم
پسرک مامان بالاخره موفق شدم عکسای سیسمونیت رو بزارم اما هنوز عکسای روز جشنت مونده;از مامانی دلگیر نشو این روزا سرم خیلی شلوغه.درس و دانشگاه از یه طرف کارآموزی هام هم از طرف دیگه کل وقتم رو اشغال کرده.اگه دقت کرده باشی تو سیسمونیت وسایل دخترونه هم هست که عزیز جون اونا برای خواهر آیندت گذاشته خلاصه عزیز و آقاجون برات سنگ تموم گذاشتن.دستشون حسابی درد نکنه اگه بدونی تک تک شو با چه ذوقی برات خریدن.اینجا همه منتظر اومدن شما گل پسری هستن.هر روزی که تو بیمارستان مادری زایمان می کنه و نوزادش رو بغلش میزاریم با وجود اون همه دردی که داره و اون همه سختی که کشیده تا فرزندش به دنیا بیاد اما همین که فرزندش رو دراغوش میگیره انگار همه چیز از یادش میره و تمام عشقش رو نثار ثمره وجودش می کنه;پیش خودم میگم خداجون کی میشه منم پسرنازم رو بغل کنم به خدا برای دیدنت دارم پرپر میزنم دیگه طاقت انتظار کشیدن رو ندارم.ین 10 هفته اخر هم که تموم میشد و شما صحیح و سالم به دنیا می اومدی اونوقت انگار این کوه سنگین رو از روی دوش من بر میداشتن.عزیزم پدرت از من هم بی قرارتره و گاهی وقتا میگه چی میشه اگه پسرم هفت ماهه به دنیا بیاد.دیگه صبرش برای داشتن تو داره لبریز میشه